یک ساعت_فکر راحت

ساخت وبلاگ

شهر مه گرفته‌

موزیک درحال پخش

یه آدم معلق و بلاتکلیف

شبیه گم شده ای بین آدمایی که

زبان مشترکی باهاشون نداره

نمیدونم یه ایستگاه زود پیاده شدم یا دیر

فقط میدونم من متعلق به اینجا نیستم

+ ساکت‌تر از همیشه.

یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 32 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 17:10

صبح بارونی با اینکه دلم میخواستبیشتر تو تخت بگذرونمبلند شدم با مامان خمیر درست کردمو نون پختیمبرعکس قبلنا که سودای تنها زندگی کردنخیلی تو سرم بود تو این مدتبیشتر دوست دارم با پدر و مادرم وقت بگذرونمو کنارشون باشمشاید بخاطر تجربه سوگی بود که داشتم بعدش با ن کارای باقی مونده رو تموم کردمیه چند روزی هست دوباره موهامو کوتاه کردمو غروب از ماسک موهایی که جوگیر شدم و خریدهبودم استفاده کردم که بخودم بگم اره خیلی بخودم میرسم و حواسم بخودم هستکتابمو تموم کردمو حالا دارم مینویسموقتی از بیرون دارم میخونم و به کارام فکر میکنممیگم خب تو نباید افسرده باشیبیشتر زمان روز رو مفید گذروندیپس چرا وقتی شب میشه فکرای وحشتناک بسرم میادچرا ناراحتم،ناامیدم،بی پناهمچرا اینقدر فکر میکنم که حالم بهم میخوره از همه چی همه کسجمع میشم کنج اتاقم و سیاهی شبو میبینمو از این حجم غمو و تنهایی که شبا به قلبم وارد میشه اشک میریزممن به امید فردایی بهتر خیلی وقته زندگی نمیکنمو میدونم هرچی هست همین امروزههمین ساعتایی که میگذرونم+همین اشک هایی که الان میریزم… یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 10 اسفند 1402 ساعت: 13:54

تو این چند وقت دردش رو نادیده گرفته بودمبا اینکه آخرین بار دکتر تاکید داشت که بایدخیلی مراعات کنمولی کارم جوری شد که باید همه اش وایستاده بودم یا وسایلو جابجا میکردم و بسته بندیدیشب با درد زیادی خوابیدمساعت پنج صبح از خواب پریدمدوباره همون خواب ، همون ضربه ، همون فریاد خفه شدهتو خواب هم ضربه همونقدر محکم بود و درد کشیدمحالا امشبم از ترس کابوس نمیخوابمدراز کشیدم رو تخت و سیاهی این شب بارونیحل میشه تو سیاهی وجود خودم…+انصاف نبود... یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 10 اسفند 1402 ساعت: 13:54

الان من صاحب یه مغازه امروزهایی که نوبت منهوقتی درشو باز میکنم قلبم روشن میشهبه گل ها آب میدم ، ریسه نوری آیینه رو میذارمرو هفت رنگ چون وقتی ن هست ثابت میذاره :)به اسپیکر وصل میشم پادکست پخش میکنمبعد شروع میکنم به تک تک کارایی که باید انجام بدموقتی کارا تموم بشه درو قفل میکنم و برمیگردمامشب تو مه قدم زدم...آخ که چقدر دوست دارمشسرد بود دلچسب دل من...دستامو میذارم تو جیبم و به راه رفتنم ادامه میدممه هم پدیده عجیبیهانگار اتمسفری از خاطرات پنهون قلبت دورتو میگیرن و تو بینشون گم میشی و گم شدم :)+دل شب یادت کرده دلم … یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت: 17:39

هوای امسال چندان سرد نشدهبخاری اتاق رو میذارم رو شعله خیلی کمکه هوای اتاق سردتر بشه بتونم پتو بندازم رو پاهامشبا پرده اتاقو بالا میکشم چایی لاته بن مانو رو که از دیجی کالا سفارش دادم رو برای خودم درست میکنمبوش که میکنم بازم با خودم میگم چقدر من از بوی وانیل خوشم میادشاید واسه همینه خودشو تو سبد خرید من چند وقتی هست جا کردهجدیدا کتابای زیادی رو خوندم تنها حس خوبی که نسبت بخودم دارم همین کتابای خونده شده اسیه بسته بوک مارک جدید خریدم نگاهش که میکنم لبام کش میادهمشون رنگی رنگی بخوام نخوام ناخوداگاهم پر از رنگ و رویاستیکیو برمیدارم و میذارم صفحه اول کتاب جدید که از فردا میخوام شروعش کنمقسمت بعدی سریالمو شروع میکنم بعد از مدت ها دارم سریال میبینمشاید چون خیلی به رویای من نزدیکه…داستان آدمی که تو حومه شهر کتابخونه دارهروایت عشقی تو زمستون و برف باعث میشه وقتی میبینم ذهنم به هیچی فکر نکنهشاید خارج از این اتاق نارنجی مشکلات منتظرم باشنولی خب بمونه برای روزا…ترجیح میدم شب با بوی وانیل مست بشمصبح که هوشیار شدم در اتاقو باز میکنم+ شب نوشت! یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 15:12

روزهای بی تکیه گاهی عجیبی رو میگذرونم حسرت یک زندگی عادی ، یک رابطه عادی حسرت یک ساعت .... +این روزها هم میگذره و روزای عجیب تر میاد، میدونم :) یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1402 ساعت: 21:10

خودم کم غرق شدم مشکلات اطرافیان بیشتر غرقم میکنهحداقل به من ثابت شده هیچ غریق نجاتی حتی نزدیکیمن هم نمیادبه یه تیکه چوب کوچیک وصلمهرلحظه اس که همونم ول کنمخدایا باور کنی یا نکنی دیگه ظرفیت ندارمیجورایی بریده امحتی حوصله و انرژی بهبود اوضاع رو هم ندارمروزای خوبتو حتی یکدونه رو هم نخواستی سهم من بشهدلم خیلی گرفته ، خیلیحداقل بگو چرا هر روز بیشتر منو هل میدی سمت سیاهی...بدونم تاوان کدوم گناه رو دارم پس میدم؟+ پر از فریاد خفه شده... یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 39 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 17:00

هیچوقت همچین حسی نداشتم...

حسی پر از خشم ، ناراحتی ، دلمردگی

وجودم پر از سیاهیه...

حسی که میخوام از بلندترین نقطه شهر به پایین بپرم

+کاش من میمردم...

یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 66 تاريخ : چهارشنبه 30 فروردين 1402 ساعت: 20:40

من هیچوقت نقاشیم خوب نبود

ولی همیشه مدادرنگی های روشن رو استفاده میکردم

بنظرم این روزها دارم کارمای بی‌توجهی به رنگ های تیره ته جعبه

مدادرنگیمو پس میدم

شاید واستون بی معنی باشه

ولی تنها توجیح این روزهامه…

+دیوانگی!

یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 60 تاريخ : دوشنبه 28 فروردين 1402 ساعت: 18:10

خیلی دوست دارم بدونم پوراحمد تو یادداشت قبل از

خودکشیش چی نوشت؟

واقعا باید چی گفت...

متاسفم ولی تحملم در همین حد بود؟

من دوست نداشتم به این نقطه از زندگی برسم ولی شد؟

برام ناراحت نباشید الان حالم بهتره؟

برای بقیه باید چی نوشت که راحتتر قبول کنند...

+باید یه متن قشنگ بنویسم شاید نیاز شد

یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 67 تاريخ : دوشنبه 28 فروردين 1402 ساعت: 18:10

چند روزی هست ننه خونه خودشه...البته کنارش هستن!از اینکه زنگ میزنن و میگن حالش زیاد خوب نیست نمیذاره ثانیه ای آروم باشمهمه‌اش با خودم میگم دارن بزرگش میکنن تا سه روز پیشکنار خودم بود خوب بودالان چرا باید بد باشه؟!با خودم میگم دوباره میاد و کل روز باهاش درگیر این هستممن کی ام و اون الان کجاست...بعد میگم خودت دوست داشتی با زجر به زندگیت ادامه بدی؟موندم تو هجوم ترس و تنهاییمن از اینکه چراغ اون خونه خاموش بشه میترسم...+پر از ترسم... یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 61 تاريخ : دوشنبه 28 فروردين 1402 ساعت: 18:10

بارون…

خیلی وقت بود به صدای بارون گوش نکرده بودم… چی تو این صدا هست که بهم آرامش میده؟! +ببار همیشه بارون…

+ تاريخ سه شنبه هشتم فروردین ۱۴۰۲ساعت 4:45 نويسنده فائزه |

یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 66 تاريخ : چهارشنبه 9 فروردين 1402 ساعت: 11:36

چند ساعتی مونده به شروع سال جدید!من تنها مراقب مادربزرگم هستمکسی که الان بسختی منو میشناسهتو سکوت خونه صدای نوازشش پخش شدبا گریه از دلتنگی واسه خونشکارایی که بچه هاش در حقش کردنو تنهاییش خوندتک تک کلمات وقتی وارد گوشم میشدن باعث سردردم میشدندیگه آخرا کلمه ای رو متوجه نمیشدم فقط یک صوت وارد گوشم میشدو میسوزوند و خارج میشدبا اینکه هیچوقت عید رو دوست نداشتمولی برای غمگین بودن این ساعت های آخرهمه‌ی وجودم درد گرفته....+با این حجم از دلشکستگی دلم یه معجزه واسه سال جدید میخواد... یک ساعت_فکر راحت...
ما را در سایت یک ساعت_فکر راحت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : yadeqadima بازدید : 80 تاريخ : چهارشنبه 2 فروردين 1402 ساعت: 11:51